جدول جو
جدول جو

معنی گل رشتی - جستجوی لغت در جدول جو

گل رشتی
(گُ لِ رَ)
نام آن روزپال از تیره روزاسه و قسمت قابل مصرف آن گلبرگ است و مادۀ مؤثرۀ آن تانن و اسانس. موارد استعمال آن گلبرگ تازه، گلاب، گلبرگ خشک و شربت سالسه پاری مرکب است. (کارآموزی داروسازی ص 197)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل آتشی
تصویر گل آتشی
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی، سوری، بوی رنگ، گل سوری، لکا، چچک، رز، ورد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ پَ رَ)
عمل گل پرست
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر واقع در 10000گزی جنوب راسک، کنار راه فرعی راسک به پیشین. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ومحصول آن غلات، خرما و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلگون و آنکه چهرۀ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره:
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابامکن کنار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
پهلوی، گیتیک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گل زمین، نوعی از گل که برگهای آن از هر طرف سه خار دارد و آن دو نوع میشود سفید و زرد. (برهان) (آنندراج) ، گل پیاده گلی که آنرا درخت و بوتۀ بزرگ نباشد، همچو: بنفشه و نرگس وسوسن و امثال آن. (برهان). رجوع به گل پیاده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ / مِ)
اسم فارسی نسرین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث). ورد چینی. گل سفید. (مجمع الجوامع) :
کنم ز بوی وفا زخم غیر را ناسور
بدست چون گل مشکی است نقد داغ مرا.
اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 52000گزی جنوب خاوری سراوان و 25000گزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ تَ)
همان گل سرخ است که آنرا گل سوری نیز گویند. (آنندراج). گل که آنرا بهندی سداگلاب نامند و بعضی نوشته اند که همین گل سرخ است که از آن گلاب گیرند. (غیاث) :
درین بهار چو پروانه و چو بلبل سوخت
گل چراغ و گل آتشی هزاران را.
خواجه آصفی (از آنندراج).
و از این بیت عبداﷲ وحدت قمی مستفاد میشود که گل آتشی سرخ نیمرنگ است که در عرف هند سداگلاب خوانندو او همیشه بشکفد و به صورت گل گلاب باشد. (آنندراج) :
وفا و شرم مجو از بتی که رخ افروخت
که لاله عطر وگل آتشی گلاب ندارد.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ)
بعربی طین رومی گویند. مخفف قابض بود. با آب کاسنی طلا کنند، خونی که از چشم برآید بازدارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ کُ)
گلی که پهلوانی به ارادۀ کشتی نزد پهلوانی دیگر فرستد و این رسم در ولایت شایع است. (غیاث) (آنندراج) :
نیست خورشید که در چرخ درافتاده بچرخ
گل کشتی است که تیغ نگهت داده بچرخ.
میرنجات (از آنندراج).
رجوع به گل جنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
کنایه از سرشتن و خمیر کردن گل. (آنندراج) :
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم.
سعدی (طیبات).
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ سَ)
گلی که زنان و بعض از جوانان موی را بدان شویند و آنرا گل جعدسا نیز گویند. (آنندراج). طین فارسی. (بحر الجواهر). گل معروفی است که از دو فرسخ میانۀ شمال وجنوب قصبۀ اردکان از گریوۀ کوه درآورند. خاکهای مخصوص که قدما بجای صابون به کار میبردند. (مؤلف). قسمی از خاکهای معدنی که بدان تن و سر شویند. گل حمام و گل خوشبوی نیز همان گل سرشوی میباشد:
گل سرشوی از این معنی که پاک است
به سر بر میکنندش گرچه خاک است.
نظامی.
با دوست به گرمابه درم صورت بود
وآن روی چو گل با گل حمام اندود.
سعدی.
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ رَ)
وی خطاط بود و شعر نیز می گفت. او در جوانی به اصفهان بیامد و در خط نستعلیق مهارت یافت و در آنجا مدح منوچهرخان بکرد. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 756 بنقل از المدایح المعتمدیه)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ خِ)
نام محلی در جنوب یارم تپه در ساروترکمان
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ / کِ)
عمل گل بردن. کار گل کردن. حمل گل کردن
لغت نامه دهخدا
سرشتن گل خمیر کردن گل: دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم. (طیبات سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل کشی
تصویر گل کشی
حمل و نقل گل و خاک: کپه گل کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پرستی
تصویر گل پرستی
دوست داشتن گل عشق ورزی بگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل راعی
تصویر گل راعی
گل هزار چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پشتی که از پشم بافند، دوش توبره ی کشاورزی و چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی